محل تبلیغات شما

ساز ناکوکم ولی کوکِ کوک

سر آ پا ساز ناکوکم کوی باروتم چون فشنگی که انگشتی رو به ماشه رو بهصحرا در تپانچه می فشارد قلب خسته خون نشسته می شکافد گرمای سوزان سرب آتش

این سراب را

من گرز عشقم چون بهارم چون زاییده ی این فصل نابم من جوانه سر برآورده

ز سرمای جان گدازم

بشنو از من بشنو ای تو ! ای تمام روشنایی های راهم ای تو پرتو

این منم ایستاده در زمان ایستاده در این دنیای توفان

زخمی ام ؟ پر از خس و خاشاکی ام ؟ پر ز گردم ؟ پر ز ترکش های سختم ؟

پس بیا نزدیک من

جان !

بیا بین این در پس این سینه ام

می تپد نه ؟

آری

تا خدا خواهد بلی

گر نباشی هم می تپد

آری !

چون امیدش را به تو از خدا خواهد بلی

من که آغوشم انتظار

رویت

ماه رخسارت

چشمانت

لحظه تماشایت

آرزویم آن لحظه ناب

آن در هم تنیدن پس از تلخی واژه فراق

ای گوشهایم تشنه لب هایت وقتی میدوزند نام من را

ای تمام من بند بند ذرات قلبم

ای دست در دستهایت در پس از کوچه باغ پاییزی زیر پاها خش خش تنهایی

ببین من در کجا ایستاده ام ! بین پر از خاکم پر از داستانهایاین راهم

پر از قصه پر از شعرم پر از تشنه ! بی تاب بیتابم بی تاب این جادهنگهبان این خاکم

پیش آ مولود من نوایی گوش نواز ولی دور آید ، شنو

من سالهاست مست این آوایم

صدای نی صدای نای صدای آن منتظر بی تاب دیدار

من در انتظار تو

تو در انتظار من

من و تو انتظار دیگری

آن راه زیبا

در آن زیبا بهشت زمینی

و ما باز منتظر می شویم در انتظار دیدار

انتظارِ

آن انتها آن تمام ابتدا

آن همه

آن ودود

آن حمید و آن رئوف

جانم جانم جانم آن ملک آن دلا آرام شوق دیدارش بگو لبیک مرهمآلام

جان دهیم از وصل رافع ، جان من ای هم قدم تا اوج فرجام  

ای لمس من زیباترین رویای من ای همنفس ای همیشه امیدم در قفس

ای تو تمام بودنم بر زمین

همه شده بندِ وصل هم نزدیکی به اصل خویش در بَرین

اصل حی خیر المحسنین ایزد پاک

هادی و هدایت کننده زیبای دلنواز

جانم جانم جان ! ای مونس فردای این تن ، دوخته شده روح ها با آغوش باز

چه راهی چه راه ناب چه بوی خاکی

دلم دستت را می فشارد تنم بال هایت را می نوازد

سبک بالیم و سرخوش میپریم از آبشارها زنیم روح به برکه ای زلال پر زآب

بهمراه ماهیان میرقصیم و میچرخیم و مست ، زنیم بر زمین اوج تا ابر

چون پر ، نرم ، میخرامیم و سرخوش ز شمیم گلسارها

چه حال خوبی این چه حالیست ؟! چه حال بی قراریست !

چه حس سرشار از حس نابی ست

چرا ؟! انگار دارد جان از کف بیرون می شود !

تمام بند بند روحم انگار دارد بسویی چنگ می کشد !

مثل گل که از سنگ سر برآورده و سوی خورشید قد می کشد

مگر می شود جان نداد از شوق وصالش جان ! جان من در مقابلش هان ؟!

ما شدیم وصل وصال بی مثالش ؟! که زبان قاصر از توصیف ِجوارش !

مگر می شود آن لحظه را خیال کرد ؟! مگر می شود آن مجنون شدن را باجوهر اقیانوس کتاب کرد ؟!

هرگز !

آن نهایت را در جوارش هوش خاموش !! آن همه آن رحمن و آن ملک آن کهوصفش را زبان یک آن خموش !!

زانوان بی اختیار سر به خاک از وصال مالک المُلک پادشاه الملِک قائمبه ذات پاک ِ پاک

استغفار و استغفار و حمد و سپاس

این همان آری همان آن بهانه ابتدا و انتها جان به جان

جـــــان !

انتظار


کوک ِ کوکم تار های بند وجودم کوک ِ کوکم هر آن با نوای سیر و سلوکم

جان من جانان من تا جانی در بدن تشنه وصل الوصالیم

آری

من و او تا هــــو

تا آن زمان کوکِ ناکوکیم ! عاشق و منتظر چشم به راه آن حس خاصیم

 

در انتظار هم هو

 

خنده هایت جان جام می

ساز ناکوکم ولی کوکِ کوک

شب چهاردهم قرار عاشقی 1

ای ,جان ,؟ ,تو ,بی ,، ,پر از ,می شود ,در انتظار ,ای تو ,جانم جانم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Maria's collection Esperanza's game رز سیاه gambbookpala پژوهش ها ، مقالات علمی و خاطرات ایثارگران دفاع مقدس دانش اجتماعی خانواده و جوان adilfincatch بررسی رشته های دانشگاهی دانلود ثبت شرکت - ثبت برند - ثبت برند فارسی